کربلا میخوام..........



نظرات شما عزیزان:

omidvar
ساعت17:58---6 آبان 1393
حسین فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟!
و من در حالی که نمازم قضا شده است می گویم:
لبیک یاحسین! لبیک...

حسین نگاه میکند لبخندی میزند و به سمت دشمن تاخت میکند...
و من باز میگویم:
لبیک یاحسین! لبیک...

حسین شمشیر میخورد من سر مادرم داد میزنم و میگویم:
لبیک یا حسین! لبیک...

حسین سنگ میخورد، من در مجلس غیبت میگویم:
لبیک یا حسین! لبیک...

حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید
و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم
لبیک یا حسین! لبیک...

حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟
من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد میزنم:
لبیک یا حسین! لبیک...

حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است...
حسین به من نگاه میکند و میگوید: تنهایم یاریم کن...
من گناه میکنم و باز فریاد میزنم: لبیک...

خورشید غروب کرده است...
من لبخندی میزنم و میگویم:
اللهم عجل لولیک الفرج...

به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم:
دوستت دارم تنهایت نمیگذارم...

به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...

مهدی تنهاست...

حسین تنهاست...

من این را میدانم اما ...

وای بر من...


omidvar
ساعت17:57---6 آبان 1393
سلام !! خدایی تو با این سنت وبلاگ داری؟؟؟

خیلی دوست دارم با هم آشنا بشیم یه سر بزن !!



حسین فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟!

و من در حالی که نمازم قضا شده است می گویم:

لبیک یاحسین! لبیک...



حسین نگاه میکند لبخندی میزند و به سمت دشمن تاخت میکند...

و من باز میگویم:

لبیک یاحسین! لبیک...



حسین شمشیر میخورد من سر مادرم داد میزنم و میگویم:

لبیک یا حسین! لبیک...



حسین سنگ میخورد، من در مجلس غیبت میگویم:

لبیک یا حسین! لبیک...



حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید

و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم

لبیک یا حسین! لبیک...



حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟

من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد میزنم:

لبیک یا حسین! لبیک...



حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است...

حسین به من نگاه میکند و میگوید: تنهایم یاریم کن...

من گناه میکنم و باز فریاد میزنم: لبیک...



خورشید غروب کرده است...

من لبخندی میزنم و میگویم:

اللهم عجل لولیک الفرج...



به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم:

دوستت دارم تنهایت نمیگذارم...



به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...



مهدی تنهاست...



حسین تنهاست...



من این را میدانم اما ...



وای بر من...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 6 / 8 / 1393برچسب:,ساعت 17:5 توسط زهرا بابایی| |


Power By: LoxBlog.Com