کربلا میخوام..........

یک اربعین گذشته و زینب رسیده است

 

بالای تربتی که خودش آرمیده است

 

یا ایها الغریب  سلام ای برادرم

 

ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است

 

ازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرت

 

پس حق بده که چنین داغدیده است

 

احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است

 

در کربلا نسیم مدینه وزیده است

 

بر نیزه بودی  و به سرم بود سایه ات

 

با این حساب کسی زینبت را ندیده است

 

این گل بنفشه های  تن و چهره ی کبود

 

دارد گواه ، زینبتان داغدیده است

 

توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت

 

طعم فراق و غربت و غم را چشیده است

 

آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه

 

با آه می رود سکینه  و خجلت کشیده است

 

این دختر شماست  که خواستند کنیزیش ....

 

لکنت گرفته است و صدایش بریده است

 

نیزه نشین شد حضرت سقا  و اهلبیت

 

زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است

 

***

 

گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!

 

در شام ماند و شهر جدید آفریده است

 

------------------------------------

یاسر مسافر



نظرات شما عزیزان:

maha
ساعت5:44---8 آبان 1394
اصلا حسین (ع) جنس غمش فرق میکند

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 21 / 9 / 1393برچسب:,ساعت 14:57 توسط زهرا بابایی| |


Power By: LoxBlog.Com